آيتاآيتا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

دخترم آيتا

دختر نازنينم

نازنین دخترم. دلم دستهای کوچیکتو میخواد که روی انگشتام بگذارم بیارم بالا و بالاتر و بوسه بزنم به لطیف ترین گلبرگ روی زمین. دلم میخواد نگاهت کنم آنطور که معصومانه می خوابی و گهگداری لب ورمی چینی و بعد شکوفه ی لبخند روی لبانت به بار می شینه. دلم میخواد نفسم رو پر کنم با بوی خوب بدنت و استشمام کنم ذره ذره ی وجود دلنشینت. دلم میخواد تمام دغدغه ام تو باشی و تو ... دلم میخواد تو حیاط خونه با هم دنبال بازی کنیم و تو فرار کنی و جیغ بزنی و من شاد بشم از شادی دخترک مو بورم. دلم میخواد گل بزنم به موهاتو زیباترشون کنم و دستان کوچیکت رو بگذاری تو دستم و باهم تاتی تاتی کنیم .دلم میخواد لباسی زیبا رو به تنت کنم با کفش گلدار سفید   وموهات...
7 خرداد 1390

واكسن 6 ماهگي

ديروز رفتيم و واكسن زديم . بابايي براي يادگاري يك فيلم چند دقيقه اي از واكسن زدن گلم برداشت. ماشاالله برخلاف ني ني هاي ديگه گريه اش فقط در حد 25 ثانيه طول كشيد. انصافا دختر خيلي خانوم و متيني. اين رو همه ميگن هر كي ديده از آرامشش تعريف كرده. بابايي ميگه خوش بحال ابيلقاسم كه همچي گلي قسمتش ميشه.راستي بابايي اسم نوه اش رو هم سينا گذاشته و ......
1 خرداد 1390

مادرانه

موقع شير خوردن وقتي نگاهش مي كنم به خيلي چيزا فكر مي كنم. به اين که این موجود کوچولو هم براي خودش سرنوشتي داره زندگي وآينده اي كه به نحوي داره تلاش مي كنه براي آيندش. به اين فكر مي كنم كه آيتا هم روزي دوست و همكلاسي خواهد داشت. تلاش براي رفتن به دانشگاه و... روزي مي رسه كه اون هم عاشق  میشه زندگي تشكيل مي ده و بچه دار ميشه(بايد سه تا بچه بياره). اون موقع من و باباش ميشيم مامان بزرگ  و بابابزرگ. بعضي وقتا آرزو مي كنم كاش من بجاش بودم تا بزرگترين دغدغه ام خوردن شير بود . تا بزرگترين نگرانيم دور شدن مادرم براي انجام کارهاش  بود.ولی خب منم یه روزی جای آيتا بودم و به همین سادگی زندگیم رو شروع کردم با همه د...
13 ارديبهشت 1390

گرفتن ناخنهاي آيتا

ديروز براي اولين بار ناخنهاي آيتا توسط داي داي جونش گرفته شد و داي داي جون به اين مناسبت يك تراول ۵۰ هزاري هم به دخترم داد دست گلش درد نكنه.
11 ارديبهشت 1390

تقديم به دخترم

دخترم........بی چون و چرا دوستت دارم و امروز به خاطر میسپارم که همیشه پشتوانه ات باشم و تکیه گاهت بی چون و چرا چون یک مادرم..... امروز صبح رفتيم واكسن چهار ماهگي رو زديم الان هم تو خواب شيريني خدا كنه مثل دفعه قبل پات درد نگيره. ...
11 ارديبهشت 1390

عسلم كلي بزرگ شده.......

دختر عزيزم ماشاالله بزرگ شده تازگيها مي تونه روي روروئكش بشينه اولها كه روش مي نشست و دستش به اسباب بازيهاي صدادار روي آن مي خورد مي ترسيد ولي چند روزه كه ديگه به صداش عادت كرده و حتي دوستش هم داره و خودش مدام مي زنه.
11 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم آيتا می باشد