آيتاآيتا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

دخترم آيتا

اين روزهاي أيتا

ماه دهم به خوبي و خوشي شروع شد مهمترين مشخصه اين ماه صداهاي بلند ايتا بود تو اين ماه تلاش براي جهار دست و پا رفتن بيشتر شد و حتي يه مسير كم خودشو ميكشيد ولي پاهاش مانع ميشدند يك اتفاق بدي كه اين ماه افتاد جوشهاي ريز روي بازوها و گردنش بود متاسفانه دكترش هم تشخيص نداد قراره در صورت ادامه داشتن ببرم پيش دكتر سلوا          خيلي غصه ميخورم خدايا دخترمو خوب كن بجاش منو مريض كن بعد نوشت:بعد از دو هفته بدون اینکه علتی برای بیماریش و یا بهبودش مشخص بشه خودبخود خوب شد ولی منو خیلی ترسوند خدایا تورو به عظمتت قسم من رو از طریق آیتا امتحان نکن. ...
31 مرداد 1390

آيتا 100روزه شد

ديروز دخترم ۱۰۰ روزه شد. يك كيك خوشگل گرفتيم و يك جشن ۳ نفره.     *   *    *    *    *         عزيزم ۱۰۰روزگي ات مبارك الهي ۱۰۰ ساله شي.        *      ...
16 مرداد 1390

براي دخترم

  خوابیدن روی ابرها و چیدن ستاره ها خیلی لذت داره جنس ابر چیزی شبیه پنبه است , از پنبه خیلی نرم تر و لطیف تر یه جوری که حس می کنی نرمی اون توی پوست تنت نفوذ می کنه ستاره ها هم یه خورده داغن نه اونقدر که دستتو بسوزونه داغیش اندازه گرمی دست آدم خوباست گرد و کوچیکن اندازه پرتقال جنسشون فکر می کنم از یخ باشه یخ داغ نورش سفید متمایل به آبیه توی دستات که میگیریشون احساس می کنی یه بچه تازه به دنیا اومده رو میون دستات گرفتی از اینا قشنگتر می دونی چیه ؟ سرسره بازی روی رنگین کمون از اون بالا , از روی ابرا که می پری روی رنگین کمون باید زود بشینی اونوقت همینطور که داری سر می خوری و میای پایین می تونی جیغ بزنی و بخندی توی راه نم نم بارون می خ...
16 مرداد 1390

يك روز با خاله وحيده و خان جونم +اولین شیطنت

      ديروز رفتيم خونه آقاجون.خيلي به آيتا خوش گذشت. همش دوست داشت تو حياط بازي كنه. با روروئكش مي رفت گلها رو ميچيد و از خوشحالي جيغ مي زد.با خاله وحيده خيلي دوست شده بود.همش دست ميزئد و همه رو مي خندوند.روز خيلي خوبي داشتيم.نمي گذاشتند بياييم خونه... اخر سر قول داديم هفته آينده بريم و دو روز بمونيم.خدايا سايه بزرگترها و مادر بزرگها و پدربزرگها رو از سر ما كوتاه نكن...آمين   اولین شیطنت دختر نازنینم شیطنت های کودکی ات روزهای پر از آرامش و سکوتم را به هیاهو کشیده است و دیگر هر آنچه از ابتدای روز تا نیمه های شب به چشم میخورد شیطنت های موش کوچکی است که به تازگی تمام طول و عرض خانه مان را با روروئکش سیر میکند و ...
1 مرداد 1390

مهموني

ديشب شام خونه خاله جون دعئت بوديم. همه بودند خانواده داي داي هم بودند. با ثمين و سلوا بازي كرد.سر شام هم مثل يك خانم نشسته بود غذا مي خورد فقط بعد از شام جون خوابش ميومد و تو سرو صدا نمي تونست بخوابه كمي بي تابي كرد.شب خوبي بود خوش گذشت. ...
25 تير 1390

اولين تلاش براي ايستادن

چند روز پيش با آيتا رفتيم پيش آمامان اينا(طبقه پايين) عمه جون مي گفتند كه آيتا با كمك ايشون چند بار به مدت كم تونسته كنار پشتي بايسته عمه جون كلي زحمت كشيده بودند و به آيتا براي ايستادن كمك كرده بودند.دست گل عمه جون درد نكنه. الهي عمه جونهاي آيتا رو براش سلامت و شاد نگهدار. عمه جون انشا الله بزرگ ميشم و زحمات شما رو جبران ميكنم.عمه نسرين و عمه ناهيد دوستتون دارم...   ...
22 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم آيتا می باشد