آيتاآيتا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دخترم آيتا

بدون عنوان

    سال پیش در چنین روزی من مادر شدم تولدت مبارک نعمت کامل زندگی ام يك سالگی ات بر من و پدرت فرخنده عمرت دراز مثل ارزوهایی که برایت دارم روزهایت پر نور مثل لحظه ایی که برایت دعا میکنم شب هایت پر مهتاب مثل ماهی که در زندگی من درخشید چشم هایت اگاه مثل اگاهی هایی که هر روز کشف می کنی دست هایت پر مهر پاهایت پر تلاش زندگی ات پر برکت روزگارت لبریز از شادی های بزرگ و عمیق به دنیای ما خوش امدی قدم هایت روی قلب من است...   ...
23 آبان 1390

ماه تولد تو

  ماه تولد تو   کدوم ماه قشنگه؟ لباسی که طبیعت تنش کرده چه رنگه؟ الا کلنگ و بارون یک و دو سه کجایی؟ به دنیا آمدی در پاییز تن طلایی یکی نشسته بود و دنیارو رنگ می کرد رنگای شادو روشن خیلی قشنگ می زد باد میومد رو شاخه می خوند و هی می خندید برگای زردو خوشگل           روی سرت میرقصید خبر دادن به مردم کلاغا با قار و قار گفتن که اومدی تو همه شدن خبردار درختای خیابون جیباشونو تکوندن اسکناسای زردو روی سرت پاشوندن آقای باد،با هوهو پولارو پارو می کرد ...
23 آبان 1390

آيتا و اين روزهاش

بسلامتي سومين مرواريد هم جوانه زد. ولي خداييش هزار ماشالله بدون آزار و اذيت و بي تابي يكي يكي دندونهاشو در مياره ولي عجب گازهايي ميگيره اونم بيشتر از انگشتهاي هر كسي كه دم دست باشه و البته گاهي هم از مي مي اگه بخوام از كارهاي جديدش بنويسم بايد بگم: آيتاي ما اين روزها بسي شيطون وشلوغ شده از هر بلندي مخصوصا از پله هاي اشپزخونه خوشش مياد و ميخواد زودتر سري به اشپزخونه بزنه (احتمالا اشپزي رو خيلي دوست داره) از در بار خيلي خوشش مياد و مدام ميره تكونش ميده خيلي خطرناك شده كاراش. كلمات نامفهوم زياد ميگه انگار داره اواز ميخونه مخصوصا وقتي من دارم براش لالايي ميخونم: آآآآآ گه گه گه وقتي باباشو ميبينه ب ب ب  ...
18 مهر 1390

هفته اي كه گذشت

شنبه يه سر رفتيم پيش آمامان اينا و كلي با عمه جونها و عمو بازي كردي پنجشنبه رفتيم ديدن خاله سبيكه(همكار مامان) جمعه تولد رونيكا جون بود (دختر دوست مامان) كه خيلي خوش گذشت و كلي دست زدی و سري سري كردي                                                      ...
26 شهريور 1390

این روزها

این روزها دخترم پیشرفتهای خوبی داشت از چهار دست و پا رفتن تا ادای کلمات بی معنی.گاهی کلماتی مثل بابا و عمه و آب رو تلفظ میکنه شاید هم واقعا این کلمات نباشه و ما فقط تشبیه میکنیم به انها.در هر صورت جای بسی امیدواری هست که بزودی کلمه مامان بابا از زبانش شنیده خواهد شد. از دیگر کارهایی که میکنه دست زدن های با صدای بلند است همراه با تکان دادن سرش.دخترم آهنگ تو مهربونی عماد رو خیلی دوست داره با شنیدن صدای اون میخکوب میشه بعد از شدت هیجان شروع میکنه به دست زدن و سری سری کردن گاهی هم پاهاش رو هم تکون میده. وقتی چهار دست و پا میره تا به یک مانع مثل میز و یا پله میرسه سعی میکنه بلند بشه که نکته مثبیه. بعضی وقتها هم توخواب غلط میزنه. چند شب پیش نص...
26 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم آيتا می باشد