آيتاآيتا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

دخترم آيتا

تو داری بزرگ میشی

این روزها مشغلم کمی زیاد شده داریم برای آقاجون اینا دنبال خونه میگردیم آخه خونشونو فروختند.تو هم پا به پای من داری تلاش میکنی.البته تلاش تو منحصر شده به این که وقتی میذارمت پیش خانم جو و خاله،اصلا بهونه من رو نمیگیری هر چند همیشه اونقدر گل و خانوم تمام بودی که بهونه نگیری.تو داری مابین این تقلاها بزرگ میشی اما من با تمام مشغله هام تو اصلیترین دغدغه ذهنیم هستی.دایره لغاتت هر روز بیشتر بیشتر میشه. اپ برای اسب     آپ....آب    گددی....رفت   بییی....بله   آببا..........آبابا      آم ما.....آماما   جیس....جیش  پوف....غذا   قاق.....قاقا &...
9 اسفند 1390

اولین قدم در بزرگترین سفر؛سفری بنام زندگی

سلام عزیزم  دیروز بعد از کلی ناز و ادا اولین قدم رو برداشتی  نمیتونم بگم چقدر خوشحال شدم. دیروز صبح با زن دایی جون صحبت راه  نرفتن تو بود و من کلی ناراحت و نگران بودم یکمی صبح باهات تمرین راه رفتن کرده بودم ولی بعد از ظهر که خواستم باز تمرین کنم. تو در مقابل چشمهای متعجب من دو قدم راه رفتی بعد سه قدم بعد چهار قدم  منم داشتم از خوشحالی میمردم تو خونه تنها بودم دوست داشتم پنجره رو باز کنم و فریاد بزنم دخترم بالاخره راه رفت   خیلی خوشحال شدم زنگ زدم به بابا ولی دلم نیومد بگم گفتم بذار بیاد خونه خودش ببینه.  وای که بابا چقدر خوشحال شد  واقعا که روز که سهله هفته و ماه منو ساختی خدایا تو رو به عرش ...
15 بهمن 1390

باز هم ...

سلام عزیز دلم.ماشالله این چند وقته چقدر بزرگ شدی. بگم چکارا میکنی؟ دوست داری غذاتو خودت بخوری بگذریم که بیشترش میرزه ولی این علاقه ات به استقلال برام بسیار ارزشمنده. تا میگم بریم ددر می خوای جورابهاتو بپوشی.سر تو شونه میکنی ،دستاتو میشوری و مسواک میزنی.راستی چقدر هم دست و دلبازی. هنوز نمی تونی خودت راه بری و این منو خیلی نگران کرده  چند روز پیش کلی تحقیق کردم در این مورد و فعلا کمی نگرانیم برطرف شده. عزیزم نمیدونی چقدر برای آینده ات نگرانم گلم ...غنچه ام... عسلم خیلی دوست دارم خیلی. نمی دونی پریشب چه عذابی کشیدم وقتی می دیدم گلوله گلوله اشک میریزی که بیای تو بغلم شیر بخوری و بخوابی داشتم پرپر میزدم که شیرت بدم اما نمیشه گلم نمیشه ...
7 بهمن 1390

آیتا این روزها

عزیزم همه چیز خوبه رقصت که خیلی خوشکلتر شده وای چه قر کمری میدی  بابا ..ماما ....عمه.. دادا ....ادی ..بده....بیا..... به به....شیرین ترین کلماتی هستند که تو عمرم شنیدم. راستی ایستادنت هم محکمتر و طولانی تر شده .فقط مامانی چرا مواظب خودت نیستی و هی زمین میخوری میری سر وقت کشوها و دستت لای کشو گیر میکنه و میزنی زیر گریه مامانی گلم عسلم مواظب خودت باش خدایا دخترم رو نور دیده ام رو حفظش کن  خدایا من گناهکار چگونه شکر نعمت به این بزرگی رو بجا بیارم ...
17 دی 1390

این روزهای تو

دخترم،عزیزم،عسلم میدونی که چقدر دوستت دارم.آره میدونی آخه وقتی ازت میخوام برام بوس بفرستی چشات بق میزنه و غنچه لبانت شکفته میشه. تازگیها بای همه بوس میرستی اونم از نوع دارش!!! دستت و زبونت وپات و میتونی نشون بدی تازه چقدر به صدا کردنه بابا علاقندی تا بابا بغلت میکنه فکر میکنی که حتما داری میری پایین و شروع میکنی به بای بای کن تا یه چیزی میخوری اونقدر به به میکنی که ادم شرمنده میشه ولی نمیدونم چرا بیشتر از چند ثانیه نمی ایستی باشه درست میشه میدونم که خیلی زود شرو به راه رفتن خواهی کرد طب معمول آهنگ گوش کردنت که منو کشته و با هر آهنگی هم قر میدی و میرقصی خوب مثل اینکه امروز پر چونگی کردم زودی میام و شیرین ک...
21 آذر 1390

شعری که در روز تولد دخترم به او هدیه کردم

  مهربانم ای خوب   !   یاد قلبت باشد , یک نفر هست که اینجا   بین آدمهایی , که همه سرد و غریبند باتو   تک و تنها به تو می اندیشد   و کمی   دلش از دوری تو دلگیر است   ....   مهربانم ای خوب   !   یاد قلبت باشد,یک نفر هست که چشمش   به رهت دوخته بر در مانده   و شب و روز دعایش این است   ,   زیر این سقف بلند, هر کجایی هستی , به سلامت باشی   و دلت همواره ,محو شادی و تبسم باشد   ...   مهربانم ای خوب   !   یاد قلبت باشد   یک نفر هست که دنیایش را   همه ی هستی ...
24 آبان 1390

روزمان

  نازنین دخترم........ پارسال این موقع ها داشتم تمام تلاشم را میکردم که تو را در نوازش کنم و امسال تو ....اینجا...این بیرون.....در آغوش منی....و من آرزو میکردم که ای کاش میتوانستم تو را به دورن قلبم ببرم تا فقط مال خودم باشی......آرزوی محالی نیست....چون تو مال مایی..... و من این روزها عجیب یاد آن روزهایم...........روزی که قدم هایت را به این دنیا گذاشتی و زندگیمان لبریز تر از عشق شد....... روزهایی که هنوز خوب مادری کردن را نمیدانستم اما عشق ورزیدن به کلوچه مان را چرا......روزهایمان گذشتند و تو ثمره عشق منی....ثمره جوانی ام....و هر روز که به تو مینگرم .....در چشمهایت میتوانم مهرت را خوب تماشا کنم.....ممنونم که مرا باور دا...
24 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم آيتا می باشد