باز هم ...
سلام عزیز دلم.ماشالله این چند وقته چقدر بزرگ شدی. بگم چکارا میکنی؟ دوست داری غذاتو خودت بخوری بگذریم که بیشترش میرزه ولی این علاقه ات به استقلال برام بسیار ارزشمنده. تا میگم بریم ددر می خوای جورابهاتو بپوشی.سر تو شونه میکنی ،دستاتو میشوری و مسواک میزنی.راستی چقدر هم دست و دلبازی.
هنوز نمی تونی خودت راه بری و این منو خیلی نگران کرده چند روز پیش کلی تحقیق کردم در این مورد و فعلا کمی نگرانیم برطرف شده. عزیزم نمیدونی چقدر برای آینده ات نگرانم گلم ...غنچه ام... عسلم خیلی دوست دارم خیلی.
نمی دونی پریشب چه عذابی کشیدم وقتی می دیدم گلوله گلوله اشک میریزی که بیای تو بغلم شیر بخوری و بخوابی داشتم پرپر میزدم که شیرت بدم اما نمیشه گلم نمیشه مامان محدودیت داره عزیزم خودت که باید خوب بدونی تو دختر فهمیده مامانی.میدونم که همه چی رو می فهمی همه چی.... دیشب هم که دلم رو بیشتر سوزوندی که هر چه کردم رو پام نخوابیدی و بغض کردی اومدی نشستی بغلم و سرتو چسبوندی سینه ام و خوابیدی نصف شب هم وقتی سرتو جلو آوردی که شیر بخوری فقط نوک سرد شیشه شیر نصیبت شد ولی مثل ک دختر فهمیده هیچی نگفتی و خوردی. دم شرحه شرحه شد و تا خود صبح گریه کردم نزدیکهای صبح بود که خوابم برد.
همیشه دوست داشتم برات مادر خوبی باشم . می دونم کوتاهی زیاد دارم. اما دلبندم جبران میکنم برات ....
عقیده داشتم که بچه رو نباید از شیر گرفت و موقعش که برسه خودش گرفته میشه هر چند حالا هم از شیر نگرفتمت اما محدودت کردم. گلم نور دیده ام نمی تونم بنویسم گریه نمی ذاره فقط میخواستم بگم خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم عاشقتم حتی کلمات هم نمی تونند عمق احساس من رو به تو نشون بدن. امید مامان ... بند دل مامان من فدات شم ...چشماتو گریون نبینم...تصدقت بشم... جبران میکنم